معنی اسلوب وروش

حل جدول

اسلوب وروش

نحو، روال، سبک، طرز، سیاق، شیوه، طریقه، متد، نمط، نهج، طریق


راه وروش

طرز، طریقه، اسلوب


سبک وروش

طرز, متد، اسلوب، شیوه.


طریقه وروش

سیاق

نمط، وتیره

روال، روند، وتیره، اسلوب، رویه، سبک، سیاق، سیرت، طرز، شیوه، آیین

طرز

سنت

نمط، وتیره

وتیره

نمط


اسلوب

منوال

سیاق

راه، روش، رویه، سبک، سیاق، شیوه، طرز، طریق، طریقه، گونه، متد، نحو، نمط، نهج، وضع

لغت نامه دهخدا

وروش

وروش. [وُ] (ع مص) ورش. واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). اغراء. (اقرب الموارد). ورغلانیدن. (ناظم الاطباء). || وارد شدن بر کسانی به هنگام خوردن طعام تا با آنان غذا خورد بدون آنکه دعوت شده باشد. (از اقرب الموارد). بر طعام خوردن طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوانده برآمدن بر قوم در وقت خوردن. (ناظم الاطباء). || گرفتن طعام و به حرص تمام خوردن آن را. (اقرب الموارد). گرفتن غذا و گویند با ولع و حرصی تمام خوردن آن را تا آنجا که از شدت حرص و میل به طعام خود را نیز مکرم و محترم ندارد. (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی از طعام را. (ناظم الاطباء). || آزمند شدن و طمع ورزیدن چیزی را و در پی کارهای دون شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به ورش شود.


اسلوب

اسلوب. [اُ] (ع اِ) گونه. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی) (منتهی الارب). راه. (وطواط) (منتهی الارب). طریق. شیوه. منوال. طرز. نمط. وضع. (غیاث). طور. روش. (منتهی الارب). و تیره. سبک. هنجار. نهج. منهج. سان. وجه.مذهب. سیرت. رسم: و از اسلوب کتاب فراتر نشوی و از تکلف و تصلف مجانبت نمایی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 14). ج، اسالیب. || قانون. قاعده. فن. نوع.
- اسالیب کلام، انواع کلام، فی اسالیب من القول، ای فنون منه. (مؤید الفضلاء).
ج، اسالیب. || اصل. (بحر الجواهر). ج، اسالیب. || گردن شیر بیشه. (منتهی الارب). || بلندی بینی. (منتهی الارب). کبر. || جنسی از طعام و خوردنی. (جهانگیری) (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء) (آنندراج). || نام پادشاهی هم بوده است. (برهان) (آنندراج). || نام حکیمی است. (جهانگیری) (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء) (برهان). رجوع به فقره ٔ بعد شود.

فارسی به عربی

اسلوب

اسلوب، طریقه، نمط

عربی به فارسی

اسلوب

روش , سبک , طرز , اسلوب , مد , ساختن , درست کردن , بشکل در اوردن , راه , طریقه , چگونگی , رسوم , عادات , رفتار , ادب , تربیت , نوع , قسم , شیوه , خامه , سبک نگارش , سلیقه , سبک متداول , قلم , میله , متداول شدن , معمول کردن , مد کردن , نامیدن , شگرد فن , اصول مهارت , روش فنی , تکنیک

فرهنگ عمید

اسلوب

طرز، طریقه، شیوه، راه ‌و روش،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اسلوب

راه، روش، رویه، سبک، سیاق، شیوه، طرز، طریق، طریقه، گونه، متد، نحو، نمط، نهج، وضع

فرهنگ معین

اسلوب

(اُ) [ع.] (اِ.) شیوه، روش.

واژه پیشنهادی

اسلوب

روال

معادل ابجد

اسلوب وروش

611

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری